my little world

دنیای کوچیک من

S.Ahmad | 9 نظر

 

نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:35 توسط mostafa|

..

نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:19 توسط mostafa|

 

 

ایـنـ روزهــآ کـﮧ مے گـُـذَرَد


یکـ تـَرآنــﮧ تَلــخ


قصّــﮧ ے تَنهـآیے هـآےِ مـَرآ مے سُرآیـَد


سَمفُونے گـوشـ خـَرآشے اَستــ.


روزهـآستــ پَنبــﮧ دِگـَر فـآیــده نـَدآرَد


بـایــَد بـآوَر کـُنـــَم


تـَنهــآیــَم

kiss_me

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:9 توسط mostafa|

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:28 توسط mostafa|

وقتي چيکه چيکه اشکات روي گونت مي ريزه…..

وقتي مي گردي اوني رو پيدا کني که مي خواي …

بعد يه لحظه خودتم گم مي کني وقتي مي خواي بخندي

اما اشک امانتو بريده .… وقتي مي خواي گريه کني

اما غرور بهت اجازه نمي ده .…اونوقته که تازه مي

فهمي بغضت داره داغونت مي کنه….. اونوقته که مي

فهمي کساني رو کم داري … اونوقته که مي فهمي هر

کسي رو رها کردن راحت نيست ….. آره خودتم اينو

خوب ميدوني که اگه صداقت رو قبول نکني خدا بهت

پشت مي کنه…… وقتي نمي دوني براي آروم شدنت

بايد چيکار کني ….. وقتي هنوز تو لحظه هات صداي

نفس هاي ؟ جاري ….. اون زمان که اشک از چشمات

حلقه حلقه پايين مياد ؛ اون زمان که دل اشک هم شکسته

؛ مثه دل تو !!! آروم که چشاتو ببندي ؟ مي بيني همون

گوشه ي متروکه ي ذهنت که رهام کردي به اميد خدا و

خودت راه افتادي تا به آسمون برسي …. خودت راه افتادي

تا سفر رو به پايان برسوني…. بدوون ؟ ...بدون پاهاي

؟.... اما بين سفر احساس کردي که يه چيزي کم داري …

برگشتي که ؟ با خودت ببري !!! ؛ حالا … حالا …

اون ديگه نيست … اون ديگه وجود نداره..

ديگه حرفي ندارم ….

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:17 توسط mostafa|

دلتنگه یه سلام عاشقونه
با یه بغض بی بهونه
می نویسم تا بدونی
یاد تو، تو دل می مونه

یادته وقتی می رفتی
دم به دم نگات می كردم
بغض سنگین توی چشمام
گفتی: صبر كن برمی گردم

یادته قسم می خوردیم
عزیزم بی تو میمیرم
اما حالا كه تو نیستی
من با دلتنگی اسیرم

یادمه وقتی می گفتم
به خدا نمیری از یاد
آه سردی می كشیدی!
توی قلبم مثل فریاد

اما حالا كه تو نیستی
حال و روز من خرابه
آخر قصه ی عاشق
اشك و ماتم و سرابه

اما حالا كه می بینم
بی تو دل رنگی نداره
توی آسمون چشمام
غروبا بارون می باره

می دونی طاقت ندارم
با غم و غصه اسیرم
زود بیا كه خیلی تنهام
به خدا بی تو میمیرم

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 15:59 توسط mostafa|



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت